من رفتم مشهد
 
زن ایرونی
زن ایرونی

بعد از خونه گرفتنمون یه روز شوهرم (علی)اومدو گفت من ماشین گرفتم

دنیا روسرم خراب شد

مادرش براش وام جور کرده بود تا یه پیکان قراضه قسطی بخره

ناراحت شدم

از اون روز همونطور که میدونستم دیگه شوهرم رو هفته ای یک بار میدیدم

همش میگفت دارم کار میکنم

اما نه اجاره خونه میداد نه خرج خورد و خوراک

بچم دیگه غذا خور باید میشد

از دختر خالم گل درست کردنو یاد گرفتم و میفروختم به یه مغازه

اما پولش فقط بهیه موز و چند تا هویج و سیب زمینی میرسید

خودم ضعف میکردم

از گرسنگی تمام بدنم میلرزید

هی از توی صندوق صدقات خونمون پول بر میداشتم و یه نون میخریدم

و خوردن اون نون برای من مثل خوردن کباب بود

از گرسنگی گریه میکردم

وقتی که میومد میگفتم گرسنمه

میگفت من که سیرم

خونه مامانم غذا خوردم

پس من چی؟

من هیچ چیز برای خوردن نداشتم و بچه شیر میدادم

و اون سیر بود و کار میکرد و پولی نمیداد

تو همون دوران تا میومدم بخوابم تو گوشم صدای زنگ مدرسه میومد و خنده های یه پسر نوجوون

قفل میکردم و نمیتونستم تکون بخورم

صداش منو میترسوند دیگه خوابم برام شده بود عذاب

شب تا صبح گل درست میکردم ظهر که پسرم بیدار بود میخوابیدم که اون صدا اذیتم نکنه

پسرم دیگه دستاشو میگرفت به دیوار و راه میرفت اما دریغ از یه مهر و عاطفه پدرانه

هیچ وقت یادم نمیاد که بغلش کرده باشه

حتی زمانی که میومد خونه تا دوش بگیره اگه بچه میرفت طرفش میگفت بگیرش میخوام یه چرت بزنم

من خودمو براش درست میکردم

اما دریغ از یک نگاه یک لبخند

یه روز همسایه بالایی اومد ازم سیخ گرفت و رفت

مهمون داشت میخواست جوجه بذاره

بوی غذاش از کولر میومد

گفتم حتما برام میاره

منم که گشنههههههههههه

نیاورد

تا حالا شده از گشنگی وقتی بوی غذای یکی به مشامت میخوره گریه کنی؟

من به اینجا رسیده بودم

از گرسنگی و بوی غذای همسایه ها گریه میکردم

هر وقت بوی غذاشون میومد اشک میریختم

فقط پسرمو تو این دنیا داشتم

فامیلام اصلا حتی بهم یه سر نمیزدن

خالم میدونست چیزی برای خوردن ندارم اما شوهرش نمیذاشت برام چیزی بیاره

زنگ زدم به مامانم گفت به خاله ی شوهرت زنگ بزن

منم به اون زنگ زدم و گفتم:

خواهرتون(مادر شوهرم)پسرشو سیر میکنه من اینجا گرسنه موندم

اون شبا اونجا میره اما خونه نمیاد بهش بگید این درست نیست و......

مادرشوهرم فرداش بهم زنگ زد و گفت:

دیگه دلت خنک شه علی رو انداختمش بیرون

من مثل مامان تو نیستم که بچه هامو ول کنم برم دنبال عشق و حالم

گفتم:مادر من نصف اجارمو میده تو هم نصف دیگشو بده

گفت:به من ربطی نداره و قطع کرد

شب شوهرم اومد و گفت چرا به خالم زنگ زدی؟

منم بدون جواب رفتم خوابیدم

صبح تلفنو جم کرد و گفت در هم روت قفل میکنم

منم گریه کردم و گفتم

میخوای از گرسنگی و بی کسی بمیرم؟

و کتکم زد

بیچاره پسرم فقط جیغ میزد و گریه میکرد

وحشت کرده بود

منم با بچم رفتم

رفتم خونه خالم

تمام صورتم خونی و کبود بود

خالم به مادرم گفت و اون اومد تهران

اما بازم به شوهرم چیزی نگفت فقط مارو آشتی داد و رفت

یه شب....

دیدم دستش بوی تریاک میده

بهش گفتم

گفت:نه نمیکشم اما میفروشم

بچم دیگه یک ساله شد

دیگه نمیتونستم تحمل کنم

صاحب خونه هم صداش در اومده بود

اجارشو میخواست

مادرم بهم گفت بیا مشهد اینجا اجاره هاش پایین تره منم به خورد و خوراکت میرسم

شوهرم هم گفت آره برو منم یک ماه دیگه میام

میدونستم نمیاد

میدونستم اینجا گیره میدونستم داره بهم خیانت میکنه

همه اینهارو میدونستم

اما اگه نرم؟

بچم چی؟دیگه غذا میخواد

این که سه ماهگی دندون در آورده بود داشت جلو تر از سنش رشد میکرد

به خاطر بچم

که اونم مثل من گرسنگی نکشه قبول کردم

رفتیم برای بلیط

ههه ههه ههه

یه ادکلن زنونه گرون تو ماشینش بود

گفتم این چیه؟

شوکه شد

خودم کمکش کردم

این مال منه؟

گفت آره

دیگه بیشتر مطمئن شدم اما نای زر زر کردن رو نداشتم و من رفتم مشهد......

 

ادامه دارد........................


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:مشهد,ماشین,گرسنگی,تنهایی, :: 17:16
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت